مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب

به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید... 

                                   «حافظ شیرازی»

                

 

حالا دیگر مطمئنم که انسان ها بر اساس قرارداد ها زندگی می کنند این را در نگاه تک تک آن ها می بینم. از آنها آن چه را می شنوی که انتظار داری . حالا دیگر مطمئنم که بسیاری  از  ما  ، پا از انتظار فراتر نمی نهیم.

چراغ من. آنکه پا از انتظار فراتر می گذارد هر لحظه به رویای پیشین خود پشت می کند. حالا دیگر مطمئنم که به رویاهای خود پشت کرده ام. 


اما هیچ کدام این ها مهم نیست . تعیین کننده همان چند سوال ساده بود که می چرخاند هر لجظه هستی را به روی مردمک هایم.   برای چه آمده ام؟!  اینجا کجاست؟! آن ها چه کسانی هستند؟! 


به تو و تنهایی که در فلس هایم می لغزد:

می روی و زمین

این دریای سبز

زیر پاهای تو هر لحظه

موج تازه ای می سازد.

آفتاب من

ای آتشفشان خاموش

که به شب حضوری دوباره بخشیده ای

چه بخواهم از تو

که می گریزی هر لحظه

از حصار ابرهای خالی؟

بر من بپیچ

تا جای خالی برگ ها را بپوشانی

بر من ببار

تا به ابرهای گریان

که تشنه ام می خواستند

پوزخند بزنم

تنها من می دانم

که در دست هایت

دستی دیگر پنهان است

در دهانت،

زبانی دیگر

و بر روحت ، دسته ای کبوتر وحشی

مرا دانه می پندارند.

بخند

تا صدای خندیدنت

همچون پیچیدن زوزه ی گرگ در جنگل

شکارچی ها را

در سکوت فرو ببرد.