یا رب این آینه ی حسن چه جوهر دارد

که در او آه مرا قوت تاثیر نبود

                              «حافظ شیرازی»

 

بزرگ و فخیمانه حرف زدن را یاد نگرفته ام . من نمی توانم حتی ادای کسانی را در بیاورم که احساس می کنند کسی هستند. من نمی توانم مثل آن ها شمرده حرف بزنم . نگاه کنم ، راه بروم و گاهی آنگونه که آنهایند روشنفکر باشم. من از شادی شبیه یک بچه لذت می برم و احساس می کنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم .

 دنبال غم نمی گردم و ادعا نمی کنم غم دنبال من می گردد. به آنچه رسیده ام بسیار کمتر است از آنچه دنبالش می دویدم و آرزویم بود. دوستان نقاش و عکاسم را بیشتر از شاعر ها دوست دارم و از آنها که احساس می کنند کسی هستند بیزارم. این روزها دارم فکر می کنم باید بیشتر به فکر آزاده باشم تا دنیای دیده هایش بزرگ تر باشد از آنچه می شنود. از هر که فکرم را درگیر کند فراری ام . دوست دارم یاد بگیرم با آدم ها آن طور رفتار کنم که خود آموخته اند و رفتار می کنند. نوزده سالگی سال خوبی بود و خاطره های خوبش فراموش نشدنی است. با من خوب تا کرد. من کوچکتر از او بودم. تا نوزده سال،سال ها فاصله داشتم. به من سکوت یاد داد. سکوت زیبا ترین برخورد و هدیه ای بود که از او گرفتم.از تمام سیصد و شصت و پنج روزش. و دیگر اینکه تو را دوست دارم و این پست را به تو تقدیم می کنم. من به همین زودی بیست ساله شدم.

 

بنده ی پیر خراباتم که لطفش دائم است

ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست!

                              «حافظ شیرازی»

 

 

 

گفته ها و ناگفته های پلک های قفل شده و نمایشگاه کتاب:

آن چه در این مجموعه خواندید یا خواهید خواند ، 25 شعر کلاسیک بود / است که اکثر آنها چهارپاره می باشند. شعر های این کتاب از سیزده چهارده سالگی تا هجده سالگی من است.  مقدمه ی این کتاب را استاد محمد علی بهمنی نوشته و در انتشارات فصل پنجم دقیقا در تاریخ 13 اردیبهشت وارد بازار نشر شد و در نمایشگاه قسمت اعظم آن به فروش رفت که از پشت این تریبون از تمامی دوستانی که به من لطف داشتند ممنونم.و همچنین از پرویز بیگی حبیب آبادی عزیز. پلک های قفل شده دلیل خوبی شد برای ملاقات شاعران و شعر دوستان عزیز. که البته بسته شدن ناگهانی سخن گستر ما را غمگین کرد و البته شکه. البته این فقط سخن گستر نبود که بستند. ما فقط سخن گستر را شنیدیم!

 


 

 

نکته ی مهم:

دوستان عزیز برای اینکه بهتر به ایمیل هایتان پاسخ دهم لطفا از این به بعد ایمیل هایتان را به soprano1990@yahoo.com بفرستیید

 


 

چهار پاره ای به خواهر کوچکم هلیا نجفی :

 

 

شانه هایم به عشق لم دادند

تا که ثابت کنم وجودم را

پشت این چرخ زندگی که نشد

خواستم بی تو تارو پودم را...

 

هلیا نیست هیچ فاصله ای

بین یک میش و گرگ در اینجا

گرگ ها میش... میش ها گرگند

خر ولی نه... همیشه خر اینجا

 

 خواستم رد پای او باشم

گفت تو لقمه ای بزرگ تر از...

بره بودم به چنگل چشمش

آمد و گفت تو ...

تو گرگ تر از...

 

 زندگی یک طویله بود و عشق

ضجه ی گاو پا شکسته ی آن

بار ها سر کشیدمش با بغض

بین هر آه... آه! هلیا جان!

 

بار ها خواستم خودم باشم

در لجن زار ها شنا کردم

رو به یک گله ایستادم تا

عشق را با خود آشنا کردم

 

 باید از این به بعد چال کنم

در دل کوچکت خیالم را

زخم بر من بزن بزرگ شوم

دیگر از من نپرس حالم را!

 

 

 

 

سپید یک:

 

                     در یک همه پرسی دو نفره

                            من به تو رای دادم

                              تو به خودت!

 

سپید دو:

                                 باران

          مردیست که دو چشمش را در کلاهش مخفی کرده است

          و احساس می کنم/ به شیشیه های عینک من / عشق می ورزد!

 

 سپید سه:

 

 

                       پوزخند ها / پس مانده هایی هستند از لبخند ها

                       که این روزها به من نزدیک ترند

آرزوهایم را بر خاک نشاندم

شبیه لاک پشتی که تخم هایش را / در ساحل دیگر دریا جا گذاشته است

با هیچ جای این شهر نسبتی ندارم .

 جز تن هایش

وقتی تو را در آغوش دیگران می فشارم

و فکر میکنم نمیدانی / گاهی دریا موج هایش را از خود می راند

به چشم های زانو زده ام نگاه کن

ببین

آن قدر که دنیادیده ام ، دنیا   ندیده ام!