گویند رمز عشق مگویید و مشنوید

 مشکل حکایتیست که تقریر می کنند

                              «حافظ شیرازی»

سالن ناشران عمومی راهرو بیست و سه / غرفه ی یک انتشارات فصل پنجم. فعلا ۱۵و۱۶ اردیبهشت هستم .

از همه ی دوستان عزیز که خبر چاپ کتابم رو دو وبلاگ هاشون زدند ممنونم. در نمایشگاه کتاب منتظرتون هستم...

 من:

 

گاهی فکر می کنم زندگی همان یک درخت پیر بود که شکست، یکی بگوید باز کجا اشتباه کرده ام؟! این روزها بیشتر فکر میکنم که دیگر هیچ چیز مهم نیست. وقتی به شاگردانم درکلاس نقاشی  خیره می شوم تا خودم را در چشم هایشان ببینم  وقتی تنهایی هایم را کنار تو می بینم وقتی تو ساز می زنی و من سکوت می کنم وقتی به پیانو مشترکمان فکر میکنم، وقتی فکر میکنم دست های ما واژه های زیادی را خلق می کنند ،فکر میکنم «چقدر عمق چشمان شیرینت را دوست دارم»

آن وقت های کودکی همیشه دوست داشتم کتابم را قبل از بیست سالگی ببینم حالا کم و بیش نوزده ساله ام و «پلک های قفل شده» ام  دارد  وارد دنیای کتاب می شود تا من و پلک های قفل شده ام در نمایشگاه باشیم. (پلک های قفل شده، انتشارات فصل پنجم)

 

اگر دلیل نبودنم را می پرسی ، اگر می خواهی بدانی کجا هستم ، اگر چرای نبودنم گاهی فکرت را مشغول می کند به این فکر کن که یک گوشه ، من و گرفتاری هایم را در خود جای داده است و مدام مثل تمام آنها که کاری انجام می دهند هروقت به هم می رسیم قدرت اش را به رخم می کشد. ما که حرفی نداریم عزیز، نه؟ ما به همان چند سنگ زخمی ساحل دلخوشیم. نه؟ بیا فکر کنیم به همان غروب که قایق هایش را سمت ما می فرستاد و تو به من گفتی ، هی دریا اصلا فکر کرده ای این دو جسم کوچک که از دور می آیند چه چیزیست؟ اصلا فکر کرده ای شاید یکی کشتی باشد یا نه، اصلا یک تکه چوب بزرگ؟! من تمام اجسام دور از ساحل را قایق خطاب می کردم. حق با تو بود عزیزم، تو... همین که از زخم زبان ها خسته ام همین که این روزها نگاه های کج احاطه ام کرده اند همین که نبودنت از بودنت سبقت گرفته همین که... بگذار انگشت هایشان را سمت من بگردانند و بگویند آنچه در گوش های کرشان سنگینی میکند من هیچ وقت به گذشته برنخواهم گشت بگذار بگویند که من، گذاشتم و گذشتم... کوچکترین اتاق خانه ی پدری همیشه مرا یاد شعر هایم می اندازد یاد آن روز های دور که خاطره هایم را در آغوش دارند این دیوارها سال ها با من حرف زندند از خشونت پاییز گفتند از چشم های تو ، همه ی خوشبختی این روزهایم این است که می دانم می دانم « هرچه که مرا پیش آید تو با عشق استقبالم خواهی کرد»

 

نبودنم خاطره ام را از یاد های زیادی پاک کرد! اسمم از لیست لینکدونی وبلاگ های زیادی پاک شد و خیلی ها وجود داشتنم را فراموش کردند! از شاعران شهرم تا همه ی آنجاهایی که فکر میکردم شعرهایم قلبم را به قلب ساکنانشان پیوند داده است! 

 من امیدوارم به آینده ای زیبا، به بهاری سبز به سالی دیگر که در آن همچنان برای رسیدن به آن جا که آرزوست بکوشیم و ادامه دهیم راهی را که باید... امیدوارم... امیدوارم... امیدوارم...

خبر:

 

 انتشارات تخصصی شعر و ادبیات « فراگاه » با مدیریت هادی خوانساری 02614418696 را به دوستان شاعر که تمایل به چاپ مجموعه شان دارند توصیه میکنم ، همچنین آلبوم جدید هادی خوانساری، دوست هنرمندم تحت عنوان «معشوقه ی یک چریک» ، آلبومی با موضوع عشق و اعتراض  با سبکی نوین در ترانه و موسیقی توسط کمپانی Aria record   به بازار آمد. دانلود کردن این آلبوم بسیارزیبا را به شما توصیه میکنم! مجموعه ی دیگر هادی خوانساری تحت عنوان «مخفیانه عاشقت شدم»  توسط انتشارات فصل پنجم تهران به زودی چاپ خواهد شد.

وبلاگ تازه های  ادبی به روز است.

مجموعه های شهرام میرزایی مهربان(سک سکه های یک مست) ، وحید نجفی عزیز(پروانه لای بایگانی ،انتشارات سخن گستر مشهد )  و مهدی موسوی(پرنده کوچولو نه پرنده بود نه کوچولو)، دو واو(داوود ملک زاده) وپریا تفنگ ساز ، دوست عزیزم با کتاب (ماشین نمره چند، انتشارات گفتمان اندیشه ی معاصراصفهان) چاپ یا آماده ی چاپ است.همچنین کتاب دوست خوب امیرحسین نیکزاد تحت عنوان درآمدی بر چارچوب(دفتر شعر جوان)

پید:

۱)

        

                       سازدهنی ات را به من ببخش

                                                      صدایی باشم پراکنده

                       از زخم های مردی که / با دندان های افتاده

                                               - یکی در میان

                                                                     می خندد!

۲)

     جان گرفته ام / در تن یک درخت

     تا زیر چتری نو    به تو تکیه کنم

   زندگی مسالمت آمیزی با عشق 

   و آشنایی کوتاهی با نیمه ی پرت / همه ی من چشم هاییست که به زمین نگاه میکند

                         تو را در لیوان کوچکی می بینم

                         که آغوش در آغوش نیمه ی پرش به خواب رفته ای

                         من   در این همه خوشبختی  غرق خواهم شد

                         می ترسم!   از نیمه های خالی ات

                         وقتی دریا و آسمان را وارونه می بینم

                                   با این همه / تو نترس

                  « گاهی اجسام از آنچه آینه می گوید ، به تو نزدیک ترند»

پاره:

 

دیوار شد برابر صد ها درخت چوب

دیوانه شد و دسته ی خود را تبر شکست

باران کلاه دلقک دیوانه را گرفت

تا کی سکوت کردن و هی دست روی دست؟

 

تو خواستی پرنده شوی حق عشق را

به سرزمین بی هدفت هدیه... آه! نه!

تو خواستی ستیز کنی با ستم ولی

به یک حصار ساختگی تکیه... آه نه!

 

جنگل پر است از نفس میش های مست

که پشت کرده اند به پاییز و می چرند

هرگز کسی عشایر چشم تو را ندید

که می گریستند تبسم بیاورند؟

 

.

.

.

 

به آسمان که قسمتی از چشم های توست

به بی قراری دل گنجشک ها قسم

که رفته اند سمت خدایی که دور نیست

دنبال سرنوشت تو با چشمه می روم!

 

کوچکترین اتاق از خانه ی پدری ، شب

 

 

دوستان عزیز در استان گیلان می توانند کتاب رو از کتابفروشی بدر  {رشت مطهری روبروی بستنی کادارینه )

و دوستان عزیز در شهر نور می تونن از کتابفروشی نور واقع در میدون امام (آقای اسدپور تهیه کنند)

 دوستانی که تمایل دارند مجموعه رو دریافت کنند اطلاع بدند

دیگر اینکه من از هرگونه نقد و نظر استقبال می کنم دوستان عزیز می تونند نظرات و نقد هاشونو برام میل کنند و من حتما با دقت خواهم خوند