همای گو مفکن سایه ی شرف ، هرگز

در آن ديار که طوطي کم از زغن باشد

                   حافظ شیرازی

ل ی ب ر ت ا یم به روز است. . .  

دیروز چقدر دوست داشتم یک ناخدا باشم ، چقدر دوست داشتم تا همیشه در دریا زندگی کنم، صدف جمع کنم و همیشه سوار قایقم آنقدر دریا را پرسه بزنم تا به تو برسم ، حتی غرق شوم اما بگذار گیسوانم بین سنگ جا بماند تا تو سهمت را برداری از تمام ِ من...

 

« بارخدایا بر من رحم کن! بر من که میدانم ناچیزم رحم کن»

هنوز باور نمیکنم که خواهران غریب پدرشان را از دست داده اند ، خسرو شکیبایی  آرام از میان ما رفت ... روحش شاد و یادش گرامی

دیر به روز شدم ، دیـر تر از همه ی این چند سال وب نویسی! به نود و نه درصد از کامنت ها جواب ندادم ، نشد جواب بدم!  اما همه ی اینها دلیل دارد عزیز... دوست خوب مجازی،دلیل دارد عزیز... اما منتظر روزهای خوبی هستم که دست هایم قرار است بسازند، همین دست ها،میبینی؟ 

 

 

۱+۱+۱+۱ پاره 

تا کي شکست خوردن و در هيچ جستجو؟
محکوم مي شوي به گناهي که هيچ وقت...
من به خرابه اي دل خود را گره زدم
بعد از سقوط در دل چاهي که هيچ وقت...


 کج آمدم چگونه بگويم برايت از
اين روزها که گم شده ام توي هيچ ها؟
اين روزها که گريه ام از روي عادت است
اين روز ها که مي روم از ... / سمت ناکجا

 وقتي شکست مي خوري از دست هاي خود
اينکه« چرا ادامه دهم» فکر مضحکیست؟
نفری
ن به روز هاي سياهي که ساختي
[اين حرف از زني است که تا صبح مي گريست!]         


 وقتي زمان جنازه ي يک چشمه را به ده
تحويل مي دهد به خدا لطف کن بگو
آبادي از همه ، همه ي سهم خود گذشت
اما کجاست مالک عدل و ... کجاست؟ کو؟


 تاريخ عکس کوچک يک خانواده است
که هر کدام بر دل چوپان لگد زدند
چوپان چه دارد از همه ي عمر خويش جز
جز چشم هاي خسته ي يک گله گوسفند؟


 اين عکس دسته جمعي يک خانواده است
در اين خرابه اي که من و تو رعيتيم
در اين خرابه اي که... قسم به ، قسم به عشق
هي سنگ مي زنند به پر هاي يا کريم


من هيچ چي! جهان من از فقر خسته است
بايد اميد کاشت! ولي با کدام دست؟
ما صبح تا غروب پي ِ هيچ مي دويم
در جنگلي که پر شده از گرگ هاي مست!


 تاريخ سهم جيغ من آن موقعيست که
محکوم مي شدي تو به تبعيد تا خدا

تا دوور... دور... دورتر از هر چه مرز بود
هي مشت مشت پرسه زدم ناگزير تا...