برای ستیز با تاریکی شمشیر لازم نیست! چراغ بیافروز...
رسالت شاعر،هنرمندوانسان در صف ایستادن نیست به بر هم زدن صف است
خبر تازه ، خبر خوب :
سایت اختصاصی هادی خوانساری
( شاعر و تئورسین غزل پیشرو و فعال صلح و آزادی)
ع به کار کرد شما می توانید بخشی از زندگینامه
شرو
آثار،فعالیت ها ، موزیک ویدئو دکلمه مقالات وی و اطلاعاتی راجع به انتشارات فراگاه -انجمن دوستی ایران و کو با و استدیو هاوانا ۳۱۳ و بخش های خواندنی و جذاب دیگر را بخوانید بشنوید ببینید و به دیگران معرفی کنید ...
...قراره معیار سنجش بهار عوض بشه
توی این ایستگاه قراره که قطار عوض بشه...
جوراب هایت را بپوش با هم به مدرسه برویم!
نترس!
اتوبوس بزرگ است و کسی ما را کنار هم نمی بیند!
.
.
راستش خیلی ها درک نمی کنند شاعرم
.
.
می گذرم... از همه چیز - از هشتاد و ششی که باور کن ناعادلانه قسمت شد که باور کن هـــــــــــر روزش در بدبختی خلاصه شد ، باور کن خسته ام... باور کن که هیچ علاقه ای برای داشتن کفش های جدید ندارم وقتی هنوز معلوم نیست که قرار است کجا مرا بکشانند ... کجای این ناکجای دور افتاده؟ کجای این هیچ جای وحشی که هر طرفش گرگ گرگ به تو خیره می شوند...
اما امیدوارم ... امیدوارم
امیدوارم به یک سال خورشیدی دیگر
«برای رسیدن به جایی که تا به حال نرسیده ایم باید از راهی برویم که تابحال نرفته ایم» چهار پاره ای که هر قسمتش مرا به یاد چیزی یا کسی می اندازد ؛ نمی توانم هیچ چی را حذف کنم ، قبول کن که هیچ چی خلاصه نیست ، همه چیز همان طور که آمده پیش می رود! راستی من هیچ وقت یاد نگرفتم که چگونه باید به کسی نشان دهیم یا ثابت کنیم دوستش داریم!
تقدیم به دست هایم که امروز فکر میکردم بیش از حد کوچکند و صدای قشنگ تو!
بین چت های مخفی دو نفر
که به هر اتفاق شک دارند
« پنجره » های کوچک بدبین
به هوای اتاق شک دارند!
بین چت ، چشم های نامرئی
لرزش ِ دست های سنگینم
من هیولای کوچکی هستم
که به دنیای پوچ بدبینم
اجتماع کثیفی از بودن
شهر را سمت ِ هرزگی برده
در دل خانه های مخروبه
عشق مثل پرنده ای مرده
لاشخور های بی کفایت پیر
زندگی را گرسنه بلعیدند
دور از چشم های چوپانان
برّه را وحشیانه درّیدند
از کجای سیاه بنویسم؟
از کجای جهان مثل لجن؟
توی این چارگوش ویرانه
چه بگویم از عشق و از بودن؟
قهرمانان کوچک ولگرد
گوشه ای از گذشته شاشیدند
با نقاب جدیدی از بودن
فقر را مخفیانه پاشیدند
شب که باران به راه افتاد از
چشم های گرسنه ی دلخور
در جهانی که فقر می چکدش
چه بگویم ؟ چگونه؟ از چه؟ چطور؟
با نداری و فقر همبستر
کودکی در زباله می گردد
بشر از عقده های تو در تو
دارد از دوردست می دردد
« پنجره »های کوچک زخمی
« شکلک » عاشقانه ی مرموز...
به تو که هیچ چی نمی فهمی
چه بگویم از عشق و از امروز؟
فاعلاتن مفاعلن فعلن
جیک جیک من است می شنوی
فاعلاتن مفاعلن فعلن
در جهان کثافت کروی
.
.
.
چند وقت است چشم می دوزم
بعد از گریه های بی وقفه
بعد از اتفاق های عجیب
به خدای نشسته بر سقف ِ ...
بین چت ، چشم های غمگینم
صفحه را ناشیانه می بندد
هیچ کس هیچ چی نمی فهمد
یک نفر بعد بغض می خندد!