آن گه که چشمانش مرا از عمق چشمانم ربود...
امروز ِ برفی که من خانه ی مجازی ام را مرتب میکنم وانتظار آمدن مهمان تازه ای که تو باشی را می کشم آدم های زیادی اطرافمان هستند که ناچار و ناگزیر به این زندگی ِ مسخره عادت کرده اند و خیلی ها پتوی غم هر کاری میکنند با هیچ دست لامصبی از کله هاشان جدا نمی شود! اما مهم نیست...!
وبلاگ ادبی مورچه برای کودکان شروع به کار کرد! حتما سر بزنید...
وبلاگ لیبرتا هم به روز است با سپید و نوشته و ...
اصلا مهم نیست دوست ِ گل ِ با حوصله ام چرا که من و تو بهتر با ماهیت این آدمک ها آشناییم!جانور های زیادی روی این زمین ِ ناعادلانه قدم می زنند و یکی مثل ما که خودش معلوم نیست چه بوده و هست و چه خواهد شد قضاوتشان میکند که خوب اند! بد اند!
من که از کسی خیری ندیده ام! و به دو سالگی خودم احمقانه برگشتم! لا اقل می دانم که هنوز برای فهمیدن خیلی چیزها زودم! خیلی زود... راستی آشتی؟
هیچ چی... ! بگذریم... از اتفاق ها - از این که ما در حال گذراندن این روز های برفی هستیم ولی یادت بماند که من و تو قسم خورده ایم تا همیشه ای ناگزیر پاک بمانیم و یادمان نرود که خدایی بزرگ آن بالاست پس به اتفاق های پست و انسان های پست از این به بعد فکر نکنیم. موافقی دوست ِ من؟
توله سگ های استخوان در دست
راه من را همیشه سد نشدید؟
میشناسم شما همانهایید
که مرا بر... برنده می دیدید
لحن لحن همیشگی ...تو ببخش
عاشقانه چقدر ؟ تا به کجا؟
عاشقانه چرا تلف بشود
شعر های من از قشنگی ها؟
در جهان امروز که هنوز فقر را بی عینک و هر چیز دیگر می شود دید دیگر از گل سرودن کفایت نمیکند! پس به تمام کلمه های عزیز احترام می گذارم و بدون چسباندن هیچ برچسبی بر شعرهایم حرف می زنم شاید متفاوت شاید عادی و شاید هرچه که تو بخواهی و فکر کنی! فقط شعر میگویم... خوب یا بدش مهم نیست چرا که اگر خوب بود.... هیچ چی بگذریم! من فقط سیاه می نویسم!
سیاه می نویسم
برای تو
از روز های سیاه
از شیروانی های تب دار
و استخوانهای وصله داده شده
برای تو که هنوز نیستی!
مثلا این حرف ها را چرا زدم؟ باور کن نمی دانم! فقط این را می دانم که میخواستم بعد امتحان های مسخره به روز کنم بعد فکر کردم که چی مثلا؟ که خیلی الان وقتم پره؟ بی خیال...
-------
جواب یک کامنت خصوصی مسخره که نمیدونم از کی هست:
X عزیز من خاطر خواه کسی نیستم! و تا امروز نشده به چیزهایی که دوست دارم نرسم پس خودت را ناراحت نکن!
درد من درد مردم زمانه نیست...
دوستان دوست دارم دلتنگی ها و حرف های من رو خوب بفهمید. و بدونید برای نامه نگاری و زدن حرف های عاشقانه به محبوبی که ندارم جایی که وبلاگ نباشد را انتخاب میکنم!
با چهار پاره تنهایت میگذارم...
از من نمانده است به جز خاطرات بد
با تو ، بدون چتر ، خیابان ، گریستن
جز گم شدن نشستن ما روبروی هم
هی چشم توی چشم شتابان گریستن
از دست داده ام چه کنم بعد رفتنت
این خاطرات مبهم باران نشسته را؟
اینجا هوای ابری ِ سلول می برد
هر شب مرا به یاد ِ تو از پشت میله ها!
دیوار های فاصله را خوب می شود
از پشت میله های جدایی نگاه کرد
از حسرت نبودن یک زندگی خوب
تا می شود گریست و هر شب گناه کرد!
دیوار های فاصله را می شود ندید
وقتی که چشم های تو از فقر خسته نیست
وقتی که سقف ِ خانه تو را گرم می کند
وقتی که دست های پدر توی دستــ ِ ... نیست
سهم من این شُدست ، چرا گریه می کنی؟
از سرنوشت مبهم من یا که... بگذریم!
این قسمت من است از این عشق لعنتی
اما تو خوب باش گُلم، ما که... بگذریم!
اما تو زندگی کن و ... تو قول داده ای
که سال های سال / عزیزم قبول کن
آن چشم های ریز به دردت نمی خورد
پس چشم های سبز ِ مرا هم قبول کن
- - -
من از هوای ابری سلول دلخورم
از قلب های سنگی مردان پشت در
از یک شناسنامه که «من» دختر کسیست
با بادهای وحشی ِ گمراه همسفر
از من نمانده است... چرا زندگی کنم
با خاطرات غم زده در این کیوسک ها
جز اینکه هی مچاله شوم روز شب شود
شب خواب های تب زده پهلوی سوسک ها...
از من نمانده است به جز شعر شعر شعر
جز هیچ های در به در ِ لعنتی فقط
از دست داده ام همه را این مقصر است:
آزاده ی بشارتی خط خطی فقط!
