47
با یک مشت از همه چیز
مثل یک بچه لاک پشت که به مدرسه میرود
تنهایم با یک مشت از خاطرات بد
با بوسه های خیس کسی مثل من جسد...
مثل مردن یک گنجشک در خانه ی سالمندان
مثل تمام چیزهایی که فقط در رویا دیده ای
مثل یک روز ِ خوب نامرئی...
مسیر من با تو فرق میکند،
با دو بن بست جدا
تو فرق میکنی با من!
شبی که گم شدم از دست هات یادت هست؟
چقدر پلیس ها گفتند که من برای دست های تو کوچکم
خدا تو را برای زنی دیگر
و من را برای خودم آفریده بود
کسی که تو را به دست آورد نگفت که مرا از دست داده ای؟
تقصیر کسی نیست
تقصیر ساعت هاست که بی اجازه میدوند
...و هیچ کس جرات اعتراض ندارد...
همه چیز مثل فاصله ها اتفاق می افتد
باید برای روز های بدتری آماده شوم...