36
روز ها را گذشته هُل می داد ،روز های پر از غمی که گذشت...
روز هایی... تحملش سخت است ، روز هایی که تلخ...بر میگشت
می روم از جهان واقع بین ، از جهان خسیس دل چرکین
از جهان شکنجه و حسرت ... از جهان ِ ... من آمدم ، از رشت...
من دو باره کنار ِ تو ... حتما ، من دوباره ... دوباره می آیم
قلب من را اگر چه پس زده بود ، آسمان همیشه خاکی ِ دشت
مادرم یاد داده بود به ما زیر این آسمان سمت ِ خدا ،
بنشینیم تا سحر تا این ، که بیافتد ستاره ای در طشت
ابر های سیاه خوابالود ، مادرم را به آسمان بردند...
هفت سال است بی تو تنهاییم ، هفت سال ِ سیاه بی تو گذشت...
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۸۶ ساعت 18:29 توسط آزاده بشارتی
|