34
پله پله مرا قدم می زد
پلک های مرا به هم می دوخت
دست در دستهاش می دیدم
که کسی پشت پنجره می سوخت
چشم هایی که قهر می کرد از
دیدن هر چه نیست بی تو فقط
صندلی های خالی ِ شبِ شعر
سمت ِ یک شعر تازه می بَِرَدت!
صندلی های خالی ِ شب شعر!
ردّ پایی که می شمارم تا...
در به این اتفاق می خندید...
وا نمی شد... و دختری تنها...
می گذشت از نگـــاه های غریب
از سکوت عمیــــق گوهر دشــت
فکر کن به چه چیز می ارزد
سبزی ِ چشم های من در رشت؟
می روم از خودم بلند شوم
دست هایم به هیچ جا برسد
به تو که قد کشیدی از دیوار
با تو حتی به دوور ها برسد
به تو! عالیــــجناب غمگینم
به تو که یاد گار پاییزی
به تو که خواب هات مال منی
به تویی که از عشق می ریزی
اتوبوس از کرج به... بر می گشت
به گذشته که ما به هم ...می...نـــ ِ ...
لحظه هایی عجیب منتظر است
روز های سیاه ِ غمگیـــن ِ ...
اتوبوس از سکوت من فهمید
بیشتر از گذشته می پوچد
لهجه ای که نداشتم هرگز...
یک پری توی درد میکوچد
چمدانم به رشت بر می گشت
...و من امشب چقــــــدر غمگینم
اتوبوس از سکوت پر شده است
هیچ کس جز تو را نمی بینم...
جزتو من هیچ کس نمی بینم
جز تویی که ندیدمت هرگز
جز تو ... آری! سکوت یعنی نه!
که بمان که... چــــراغ ها قرمز...
جاده از یک تصادف ِ غمگین...
دختری بین خواب خود امشب
لطف کن... و بگو که می میرد
عکس ِ تو توی دست لب برلب
.
.
.
و پری توی خواب مرد ولی
آمد او تا ببیندت جاده
با صدایی بلند گفت برو
که برو! سمت ِ مرگ آزاده!