23
به سرم زد که نامه بنویسم به تو که پلک هات سنگین است
چشم هایم به واقعیت ها بی تو اما همیشه بدبین است
من تصور نمی کنم هرگز پدرم توی جنگ مرده ولی
مادرم گفته شهر می داند روح بابا کنار پوتین است
مادرم فکر میکند که مرا می تواند شبیه کودکی ام
لابه لای دروغ های هنوز بفریبد اگرچه غمگین است
مادرم خواب دیده است شبی که خدا مثل قبل می آید
خوب هم اتفاق روزانست! مادرم یک زن دهن بین است
تف به این زندگی که می خوابم تف به این زندگی که بیدارم
پدرم زیر تانک مرده اگر سفره ی ما هنوز رنگین است
فکر هایت همیشه قلابی است دست هایم همیشه می لرزد
چشم هایم شبیه خرم شهر سال ها میشود که خونین است!
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۸۶ ساعت 18:24 توسط آزاده بشارتی
|