نه! تو دیگر نمی رسی به خدا !...با اتوبوس هم اگر بروی

رد شوی از میان آدم ها ...دست در دست ِ یک نفر بروی

این که زندان کوچکی در تو حبس میشد تمام عمرت را

بی نفس می زنی به سیم ِ نه!...تو نباید هنوز در بروی

توی افکار خویش گم شده ای دوست داری که دورتر بشوی

بروی از میان آدم ها ...با تخیل هنوز ور بروی

دختری بین عابران راهش با تمام ِ تمام ِ مقصد ها

فرق دارد کمی رعایت کن ...قول دادی که بی خطر بروی

.......

نیم ساعت هنوز مانده به عصر...نیم ساعت هنوز مانده ولی

تو در آغاز جاده ای اما حق نداری که بیشتر بروی!